یادداشت / یلدا زیر خط فقر ادامه دارد!
از آنهمه آجیلی که نخریدیم ، یک پسته هم لال نبود! هندوانههای سر چهار راه ، سیلی سرخ میفروشند و انارهای ترک خورده ته گاری ، دلی پر از وسوسه دارند! با اینهمه ، خانه پدری هنوز اجاقش کور نیست و حافظ هنوز حالی خراب دارد! نمی دانیم اگر از تقویم روزگار ، جشنهای […]
از آنهمه آجیلی که نخریدیم ، یک پسته هم لال نبود!
هندوانههای سر چهار راه ، سیلی سرخ میفروشند
و انارهای ترک خورده ته گاری ، دلی پر از وسوسه دارند!
با اینهمه ، خانه پدری هنوز اجاقش کور نیست
و حافظ هنوز حالی خراب دارد!
نمی دانیم اگر از تقویم روزگار ، جشنهای آیینی را بردارند ،
چه چیز دندانگیری برای ما باقی میماند؟
از عید نوروز بخت برگشته ی آفتاب مهتاب دیده تا یلدای هفت هزار ساله منتسب به داریوش اول.
چله های زندگی را هر چقدر هم که بدویم ، باز چله بزرگتری هست که چله های کوچک گذشته را به باد مسخره بگیرد!
چلههایی که هر سال سردتر از سال قبل میشوند!
چلههای گرانی ، چله تورم ، چله فقر ، چله بیکاری ، چله بیخانمانی و مهمترینشان چله تنهایی!
که این آخری دمار از روزگار چله نشینان یلدا درآورده است!
شاید پیروزی بر ظلمت و موهبت زایش ، یلدا را به بازارهای شهر و خانههای ما بیاورد اما بدون شک به کرسیهایی که پدر بزرگها و مادربزرگهای ما در گذشتههای نه چندان دور علم می کردند، راه پیدا نخواهد کرد.
پاهایی که زیر کرسیها به هم می رسیدند و گرم می شدند و دستهایی که بالای کرسی به هم خاطره و قصه و فال حافظ تعارف میکردند.
نقشههای دور کرسی را هم که دیگر نگو!
نقشه های نابی بود که کار دست تمام فامیل میداد و آنها را دور یک اجاق جمع میکرد تا زمستان را با هم دور بزنند و یک راست بروند به در خانه بهار!
ما فقط یکبار میگفتیم و فقط یکبار میشنیدیم.
اما کرسیها فراموش نمیکردند و دامنشان را از قصههای ناتمام پر میکردند.
قصه ناتمام پرویز که سر کوچه خاله جان عاشق شد.
قصه ناتمام مهدی قصاب که گوشتهای شیشکی را برای آقای مدیر کل کنار میگذاشت.
قصه ناتمام محمود بقال که پنیر نسیه نمیداد ، حتی به شما دوست عزیز!
قصه مشهدی رحمان چاقو تیز کن که سوهانش چاقوی هیچ همسایهای را تیز نمی کرد و قصه پسرک تنبک زن دوره گرد که پوست دستهایش از پوست تنبک نازکتر بود و صورتش از ته قابلمه برنج هاجر خانم سیاهتر!
آجیلهای آن زمان واقعا مشکل گشا بودند و ریسک بریدن هندوانههای زیرانباری ، از برد و باخت علی قمارباز محله بیشتر بود!
هنری هم اگر بود در ورز دادن خمیر نان تنوری بود و شیرینیهای محلی که اسمشان در هر شهر و دیاری با هم فرق میکرد.
حالا اما اینطور نیست!
همه چیز در بسته بندی های خودش عرضه میشود.
بستهبندی انار ، بستهبندی شیرینی ، بستهبندی آجیل ، بستهبندی حافظ ، بستهبندی شمع و از همه مهمتر ، بسته بندیهای رنگین اقوام و فامیل که با همه مخلفاتش هم نمی تواند بیشتر از پنج نفر را دور یک سفره جمع کند!
الا پدر و مادر خانواده که همیشه چشم به راه آمدن مناسبتها هستند بلکه عزیزانشان از پشت لنز دوربینهای گوشی بیرون بیایند و یک سر حقیقی به فضای مجازی آنها بزنند!
همین وسطها بود که سفره های بیغل و غش پدربزرگها و مادربزرگها از دل خانههای کاهگلی کوچ کرد و جایش را به میزهای دوازده نفره بدون سرنشین داد!
اصلا خیلی وقت است که “غم مخور” حافظ هم دروغ از آب درآمده و هرچه به ابیاتش تفال می زنیم ، یوسف گمگشده به کنعان باز نمیآید که نمیآید!
در عوض هر چه میآید ، جنس زمخت ناصحان بیدرد است که از پادشه خوبان هیچ نمی دانند و شراب اصل را به احتمال وصل حواله میدهند!
اگر چه برکت را خدا میدهد اما سفره داران برکات الهی کاری کرده اند که خورده ریزهایش هم به چلهداران شب یلدا نمیرسد!
یلدای امسال هم که خونش رنگینتر از یلداهای گذشته نیست!
از مشکلات اقتصادی و شور و شعف رنگ باخته ایرانیان که بگذریم ، جشنهای آیینی فرصت مناسبی است برای آنکه اقوام و خانوادهها را دور هم جمع کند. دورهمیهایی که متاسفانه امروز به باری اضافه بر دوش خانوادهها تبدیل شده و به جز هزینههای سنگین ، ویترینهای قشنگ ، خندههای اجباری و سلفی گرفتنهای پی در پی ، دستاورد قابل عرض دیگری ندارد.
دورهمیهایی که بیشتر به یک تکلیف شباهت دارد تا بهرهمندی از روابط انسانی سالم در بستری که مناسبتهای تاریخی فراهم میکند.
از هر دستگاه موسیقی ، پیش درآمدش را که بگیری ، محتوای بیگانهای به خود میگیرد. احوالات این روزهای ما هم به نتهایی شبیه است که پیش درآمدش را گم کرده باشد.
نتهایی که گاهی سل می زنند و گاهی لا میزنند و گاهی هم ریپ!
اما هیچ وقت از پنج خط حامل خارج نمیشود تا هارمونی ایرانی بودنمان به هم نریزد!
اگر به سنتهای هر سرزمینی به عنوان مهمترین ابزارهای فرهنگی آن سرزمین نگاه کنیم ، هر گونه تعلل در احیای این سنتها میتواند به معنای فرونشست در تعاملات انسانی باشد.
یلدا یکی از همین ابزارهای مهم فرهنگی است که ایرانیان را با ظلمت شب آشتی میدهد و سنت را به میهمانی مدرنیته میبرد.
همان تمدنی که آب را از دست قنات به دست مردم میداد و کوه را پشتوانه سقفهای پلکانی میکرد و جنگل را مقدس میشمرد ،
یلدا را برایمان به ارث گذاشت تا یادمان نرود ، کارکرد هر آیینی ، در حفظ و مراقبت و از آن آیین است.
نه در حساب کتابهای دولتی که با طرح های نظارتی خود ، آشفته بازار شب یلدا را آشفتهتر از پیش میکنند.
غافل از اینکه دست فروشان همیشه در صحنه ، نمیگذارند که عریضه شهر خالی بماند و یلدا دست خالی به جنگ با زمستان برود.
یلدا را باید در نگاه این طرف بازار به آن طرف بازار جستجو کرد!
از دختران دم بخت که بپرسی ، میدانند که اگر یلدا نباشد ،
از شبهای سرد زمستانی ، من هوای تو را دارم و تو هوای مرا داری ، رخت برمیبندد و میرود پی کارش.
می رود پی دو سال سربازی مجید در بیرجند ، پنج سال کارکردن مهرداد در عسلویه و سه سال حق التدریسی حسین در روستای کوره آباد بلوچستان!
یلدا که نباشد ، میترا هم با مهر قهر می کند و اهریمن در پستوی خانه میماند!
اصلا یلدا که نباشد دلمان برای چه چیزی غنج برود؟!
تخمه و انار و هندوانه و حافظ به چه درد می خورد؟!
و دستهایی که کنار گذاشته ایم ، دست چه کسی را بگیرد؟!
بین خودمان باشد!
یلدا زیر خط فقر ادامه دارد….
مازندران – مهتاب مظفری سوادکوهی